چند وقتی است که دانشجو می باشم ،در یک سرزمین دور از تهران با فرهنگی متفاوت با آدم هایی عجیب با خاتطراتی جالب که دوست دارم تا از ذهنم پاک نشده آنها را برای یک چشم بینا بنویسم ولی اینجا کامپیوتر موجودی کمیاب می باشد که به این سادگی ها در اختیار هر انسانی قرار نمی گیرد. بدین سبب اینجانب حدود یکماه است که هیچ گونه مطلبی ننوشته ام ولی دوست دارم بنویسم از اتفاقاتی که تا امروز افتاده من تا به امروز در هیچ شهرستانی غیر تهران نبودم و فکر میکنم این سرزمین به خاطر همین اینقدر برای من عجیب است. از نظر من اینجا سرزمین تاکسی هاست ما در شهرمان 10 دقیقه ای صبر می کنیم تا یک تاکسی زرد با خط های نارنجی از کنارمان رد شود ولی اینجا من تا حالا بیشتر از 30 ثانیه منتظر تاکسی نمانده ام.تازه نرخ تاکسی ها اینجا خیلی کم است .
اینجا مردمان خوبی دارد اصلا عادت ندارند سر هم کلاه بگذارند مثلا وقتی می خواهی یک چیزی بخری که خیلی ارزانتر از حد عادی است به تو می گویند که این تقلبی است و ما اصلش را نداریم . حال آنکه در شهر ما (البته نه هر جای شهر ما)این کار یک جوک به حساب می آید.
دانشجوهای شهرستانی خیلی خرخونند و به خاطر همین من اصلا ازشان خوشم نمی آید . اینجا پسر ها هم خیلی عجیبند و باید بعدا مفصل از آنها برایتان تعریف کنم.
راستش را بگویم چند نفر بالای سرم منتظرند و من خجالت می کشم باز هم بنویسم تازه الان هم غذای سلف تمام می شود بعد هم من گشنه می مانم ها...پس با عرض پوزش من فعلا رفتم